کد مطلب:231476 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:294

حضرت سلیمان
22- حسین بن خالد از حضرت رضا علیه السلام روایت كرده كه حضرت



[ صفحه 295]



باقر علیه السلام فرمود: سلیمان بن داود علیهماالسلام روزی به اصحاب خود گفت:

خداوند متعال سلطنتی به من عطا كرده است كه كسی بعد از من به آن نخواهد رسید، بادها جن و انس، پرندگان و درندگان همه در فرمان من هستند، و زبان پرندگان را به من آموخته، و از همه چیز به من ارزانی داشته است، با همه این سلطنت و شكوهی كه من دارم یك روز با خوشحالی شام نكرده ام.

اینك تصمیم دارم وارد قصر خود شده و بالای بام كاخ بروم و اندكی به اطراف قصر خود بنگرم، اجازه ندهید كسی نزد من بیاید تا امروز اندوهی به من نرسد.

اصحاب سلیمان گفتند فرمان شما را اطاعت می كنیم، روز بعد حضرت سلیمان علیه السلام عصای خود را به دست گرفت و بالای یكی از مرتفعترین نقاط قصر خود رفت، و بر عصای خود تكیه داد و به اطراف و جوانب می نگریست و به سلطنت خود و به آنچه خداوند به او داده بود خوشحال و مسرور شد.

در این هنگام مشاهده كرد جوانی خوش صورت و خوش سیما خود را به او رسانید، هنگامی كه چشم سلیمان به او افتاد گفت: به اجازه كدام شخص وارد این قصر شدی؟ من در نظر داشتم امروز به تنهائی در پشت این بام روز را به شب آورم.

جوان گفت: پروردگار این قصر مرا اجازه داد وارد شوم، سلیمان گفت: پروردگار این قصر از من شایسته تر است بگو شما كه هستی؟

گفت: من ملك الموت هستم، سلیمان گفت: برای چه آمده ای؟

گفت: آمده ام جانت را بگیرم، گفت: مأموریت خود را انجام ده، امروز



[ صفحه 296]



روز خوشحالی من بود، خداوند متعال نخواست كه من روز خوشی داشته باشم، و خوشی من فقط در لقاء خداوند است.

ملك الموت روح حضرت سلیمان را قبض كرد در حالی كه به عصایش تكیه داده بود.

حضرت سلیمان در حال تكیه دادن به عصا جانش از بدن برآمد، مردم خیال می كردند كه وی زنده است و بر عصا تكیه كرده، مردم درباره ی سلیمان اختلاف پیدا كردند.

گروهی معتقد شدند كه سلیمان اینك چند روز است بدون خواب و استراحت و خوردن و آشامیدن هم چنان زنده است، شاید او خداوند ما است كه واجب شد بر ما او را عبادت كنیم و پرستش او را به جای آوریم.

گروهی گفتند: سلیمان جادوگر است و او خود را متكی به عصا به ما نشان می دهد تا دیدگان ما را سحر كند، و حال اینكه چنین نیست.

اهل ایمان گفتند: سلیمان بنده خداوند است و پیغمبر او، پروردگار كارهای او را اداره می كند، پس از اینكه مردم درباره ی سلیمان اختلاف كردند خداوند مورچه ها را فرمان داد تا عصای او را بخورند.

هنگامی كه موریانه وسط عصا را خوردند عصا شكست و سلیمان با صورت بر زمین افتاد.

جنیان از موریانه تشكر كردند كه به این وسیله مرگ سلیمان را اعلام كردند، برای همین جهت است كه موریانه در سرزمین رطوبت زندگی می كند و خداوند متعال به همین موضوع در قرآن مجید اشاره كرده و فرموده:

«فلما قضینا علیه الموت ما دلهم علی موته الا دابة الارض تأكل منسأته» یعنی



[ صفحه 297]



عصایش را «فلما خر تبینت الجن أن لو كانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فی العذاب المهین».

23- داود بن سلیمان غازی گوید: از حضرت رضا علیه السلام شنیدم می فرمود: جعفر بن محمد علیهماالسلام فرمود: هنگامی كه حضرت سلیمان از محلی عبور می كرد، مورچه ای گفت: ای مورچگان در منازل خود جای گیرید، سلیمان و لشكریانش از این جا عبور می كنند و چون متوجه شما نیستند پامالتان خواهند كرد.

باد سخنان مورچه را به گوش حضرت سلیمان رسانید و از گفته او خنده اش گرفت.

در این هنگام سلیمان روی هوا پرواز می كرد، فرمان داد مورچه را حاضر كردند، هنگامی كه مورچه در برابر حضرت سلیمان قرار گرفت سلیمان گفت: ای مورچه آیا نمی دانی كه من پیغمبر خدا هستم و به كسی ستم نمی كنم.

مورچه گفت: چرا می دانم، سلیمان فرمود: پس چرا آنها را از ظلم من ترسانیدی و دستور دادی در خانه های خود جای گیرند.

مورچه گفت: ترسیدم جاه و جلال و شكوه و آرایش تو را مشاهده كنند و در نتیجه مفتون شده و غیر خداوند را پرستش كنند.